سنایی

سنایی

شمارهٔ ۱۹۶

۱

دلم برد آن دلارامی که در چاه زنخدانش

هزاران یوسف مصرست پیدا در گریبانش

۲

پریرویی که چون دیوست بر رخسار زلفینش

زره مویی که چون تیرست بر عشاق مژگانش

۳

به یک دم می‌کند زنده چو عیسی مرده را زان لب

دم عیسی ست پنداری میان لعل و مرجانش

۴

حلاوت از شکر کم شد چو قیمت آورد نوشش

ازین دو چشم گریانم از آن لبهای خندانش

۵

ندارد لب کس از یاقوت و مروارید تر دندان

گرم باور نمی‌داری بیا بنگر به دندانش

۶

که تا هر گوهری بینی که عکسش در شب تاری

فرو ریزد چو مهر و ماه بر یاقوت گویانش

۷

اگر پیراهن ماهم به مانند فلک آمد

از آن اندر گریبانش بود خورشید تابانش

۸

و یا خورشید پنداری به پیراهن همی هر شب

فرود آید ز گردون و برآید از گریبانش

۹

نشست ما اگر کوهست و او چون ماه بر گردون

چرا هر دو به هم بینیم از آن رخسار رخشانش

۱۰

بلا و غارت دلهاست آن زلفین او لیکن

هزاران دل چو او جمعست در زلف پریشانش

تصاویر و صوت

دیوان حکیم سنایی غزنوی (بر اساس معتبرترین نسخه ها) به اهتمام پرویز بابایی - سنایی غزنوی - تصویر ۴۲۴

نظرات