
سنایی
شمارهٔ ۲۴۹
۱
روا داری که بی روی تو باشم
ز غم باریک چون موی تو باشم
۲
همه روز و همه شب معتکفوار
نشسته بر سر کوی تو باشم
۳
به جوی تو همه آبی روانست
سزد گر من هواجوی تو باشم
۴
اگر چشمم ز رویت باز ماند
به جان جویندهٔ روی تو باشم
۵
اگر زلفین چوگان کرد خواهی
مرا بپذیر تا گوی تو باشم
۶
به باغ صحبتت دلشاد و خرم
زمانی بر لب جوی تو باشم
۷
نگارینا تو با چشم غزالی
رها کن تا غزلگوی تو باشم
تصاویر و صوت

نظرات