
سنایی
شمارهٔ ۳۷۸
۱
زهی سروی که از شرمت همه خوبان سرافگنده
چرا تابی سر زلفین چرا سوزی دل بنده
۲
عقیقین آن دو لب داری به زیرش گور من کنده
مرا هر روز بیجرمی به گور اندر کنی زنده
۳
تن من چون خیالی شد بسان زیر نالنده
کنار من چون جیحون شد دو چشمم ابر بارنده
۴
یکی حاجت به تو دارم ایا حاجت پذیرنده
نتابی تو سر زلفین نسوزانی دل بنده
۵
جهان از تو خرم بادا بتا و من رهی بنده
پس از مرگم جهان بر تو مبارکباد و فرخنده
تصاویر و صوت

نظرات