سنایی

سنایی

شمارهٔ ۳۸۳

۱

گر بگویی عاشقی با ما هم از یک خانه‌ای

با همه کس آشنا با ما چرا بیگانه‌ای

۲

ما چو اندر عشق تو یکرویه چون آیینه‌ایم

تو چرا در دوستی با ما دو سر چون شانه‌ای

۳

شمع خود خوانی همی ما را و ما در پیش تو

پس ترا پروای جان از چیست گر پروانه‌ای

۴

جز به عمری در ره ما راست نتوان رفت از آنک

همچو فرزین کجروی در راه نافرزانه‌ای

۵

عاشقی از بند عقل و عافیت جستن بود

گر چنینی عاشقی ور نیستی دیوانه‌ای

۶

زان ز وصل ما نداری یکدم آسایش که تو

روز و شب سودای خود رانی دمی مارا نه‌ای

۷

یارت ای بت صدر دارد زان عزیزست و تو زان

در لگد کوب همه خلقی که در استانه‌ای

۸

هر کجا صحراست گرم و روشنست از آفتاب

تو از آن در سایه ماندستی که اندر خانه‌ای

۹

تو برای ما به گرد دام ما گردی ولیک

دام ما را دانه‌ای هست و تو مرد دانه‌ای

۱۰

بر خودی عاشق نه بر ما ای سنایی بهر آنک

روز و شب مرد فسون و شعبده و افسانه‌ای

تصاویر و صوت

دیوان حکیم سنایی غزنوی (بر اساس معتبرترین نسخه ها) به اهتمام پرویز بابایی - سنایی غزنوی - تصویر ۴۹۸

نظرات