
سنایی
شمارهٔ ۳۹۰
۱
از ماه رخی نوش لبی شوخ بلایی
هر روز همی بینم رنجی و عنایی
۲
شکرست مر آنرا که نباشد سر و کارش
با پاکبری عشوهدهی شوخ دغایی
۳
گویی که ندارد به جهان پیشهٔ دیگر
جز آنکه کند با من بیچاره جفایی
۴
تا چند کند جور و جفا با من عاشق
ناکرده به جای من یکروز وفایی
۵
تا چند کشم جورش من بنده به دعوی
یعنی که همی آیم من نیز ز جایی
۶
دانم که خلل ناید در حشمت او را
گر عاشق او باشد بیچاره گدایی
۷
گر جامه کنم پاره و گر بذل کنم دل
گوید که مرا هست درین هر دو ریایی
۸
خورشید رخست او و سنایی را زان چه
چون نیست نصیب او هر روز ضیایی
تصاویر و صوت

نظرات