
سنایی
شمارهٔ ۴۲۷
۱
تو آفت عقل و جان و دینی
تو رشک پری و حور عینی
۲
تا چشم تو روی تو نبیند
تو نیز چو خویشتن نبینی
۳
ای در دل و جان من نشسته
یک جال دو جای چون نشینی
۴
سروی و مهی عجایب تو
نه بر فلک و نه بر زمینی
۵
بی روی تو عقل من نه خوبست
در خاتم عقل من نگینی
۶
بر مهر تو دل نهاد نتوان
تو اسب فراق کرده زینی
۷
گه یار قدیم را برانی
گه یار نوآمده گزینی
۸
این جور و جفات نه کنونست
دیریست بتا که تو چنینی
۹
ای بوقلمون کیش و دینم
گه کفر منی و گاه دینی
تصاویر و صوت

نظرات
ســراج
صادقی