
سنایی
شمارهٔ ۷۹
۱
شور در شهر فکند آن بت زُنّارپرست
چون خرامان ز خرابات برون آمد مست
۲
پردهٔ راز دریده، قدحِ می در کف
شربت کفر چشیده، عَلَم کفر به دست
۳
شده بیرون ز در نیستی از هستی خویش
نیست حاصل شود آن را که برون شد از هست
۴
چون بت است آن بتِ قلاشدلِ رهبانکیش
که به شمشیر جفا جز دل عشاق نَخَست
۵
اندر آن وقت که جاسوس جمال رخ او
از پس پردهٔ پندار و هوا بیرون جست
۶
هیچ ابدال ندیدی که درو درنگریست
که در آن ساعت زنّار چهلکرد نبست
۷
گاه در خاک خرابات به جان بازنهاد
خاکیی را که ازین خاک شود خاکپرست
۸
بر در کعبهٔ طامات چه لبیک زنیم
که به بتخانه نیابیم همی جای نشست
تصاویر و صوت

نظرات
علی
سحر