
سنایی
شمارهٔ ۸۸
۱
دوش یارم به بر خویش مرا بار نداد
قوت جانم زد و یاقوت شکر بار نداد
۲
آن درختی که همه عمر بکشتم به امید
دوش در فرقت او خشک شد و بار نداد
۳
شب تاریک چو من حلقه زدم بر در او
بار چون داد دل او که مرا بار نداد
۴
این چنین کار از آن یار مرا آمد پیش
کم ز یک ماه دل و چشم مرا کار نداد
۵
شربتی ساخته بود از شکر و آب حیات
نه نکو کرد که یک قطره به بیمار نداد
۶
هر که او دل به غم یار دهد خسته شود
رسته آنست که او دل به غم یار نداد
تصاویر و صوت

نظرات