سنایی

سنایی

شمارهٔ ۹۵

۱

کسی کاندر تو دل بندد همی بر خویشتن خندد

که جز بی معنیی چون تو چو تو دلدار نپسندد

۲

وگر نو کیسهٔ عشق تو از شوخی به دست آری

قباها کز تو در پوشد کمرها کز تو در بندد

۳

ز عمر و صبر و دین ببرید آنکو بست بر تو دل

ز جاه و مال و جان بگسست هر کو با تو پیوندد

۴

سنایی گر به تو دل داد بستاند که بدعهدی

گزافست این چنین زیرک ز ناجنسی کمر رندد

۵

که گر تو فی المثل جانی چنان بستاند از تو دل

که یک چشمت همی گوید دگر چشمت همی خندد

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
نردشیر
۱۴۰۰/۱۱/۰۶ - ۱۶:۰۲:۱۴
به گمانم  یک چشمت همی گرید دگر جشمت همی خندد  درسته