
سنایی
شمارهٔ ۱۷۲
۱
اگر پای تو از خط خطا گامی بعیدستی
بر تخت تو اندر دین بر از عرش مجیدستی
۲
وگر امروز طبع تو ز طراری نه طاقستی
وگر غفلت ز رزاقی زر فرد آفریدستی
۳
ز عشق آن یکی سلطان طاعت شادمان بودی
ز رشک آن دگر شیطان شهوت مستزیدستی
۴
تو مستی زان نیاری رفت در بازار عشاقان
اگر زر بودیی بر سنگ صرافان پدیدستی
۵
همیشه این همی خوانی که دست من درین عالم
گشادهتر ز دست و تیغ سلطان عمیدستی
۶
همیشه خواب این بینی که یارب کاشکی دانم
سر انگشت من صندوق خلقان را کلیدستی
۷
اگر بخت و رضا در تحت رای بلحکم بودی
وگر لوح و قلم در دست شاگرد یزیدستی
۸
نباشد آنکه تو خواهی و گر نه این چنین بودی
همه رو سالکان خواهند گر هر روز عیدستی
۹
اگر بودی دلت مشتاق در گفتار بسمالله
ترا هر دم هزاران نعرهٔ «هل من مزید» ستی
۱۰
وگر عاجز سنایی نیستی در دست نااهلان
ز سر سامری عالم پر از پیک و بریدستی
تصاویر و صوت

نظرات