
سنایی
شمارهٔ ۳۱
۱
زین پسم با دیو مردم پیکر و پیکار نیست
گر بمانم زنده دیگر با غرورم کار نیست
۲
یافتم در بیقراری مرکزی کز راه دین
جز نشاط عقل و جانش مرکز پرگار نیست
۳
یافتم بازاری اندر عالم فارغ دلان
کاندران بازار خوی خواجه را بازار نیست
۴
در سرای ضرب او الا به نام شاه عقل
بر جمال چهرهٔ آزادگان دینار نیست
۵
بر گل حکمت شنوده باده گلگون حکم
گاه اسراف خماری بر گلی کش خار نیست
۶
زیر این موکب گذر کن بر جهان کز روی حکم
جز به شمشیر نبوت کس برو سالار نیست
۷
واندر آن موکب سوارانند کاندر رزمشان
رستم و اسفندیار و زال را مقدار نیست
تصاویر و صوت

نظرات