
سنایی
شمارهٔ ۸۴
۱
مبر تو رنج که روزی به رنج نفزاید
به رنج بردن تو چرخ زی تو نگراید
۲
چو روزگار فرو بست تو از آن مندیش
که آنگهی که بباید گشاد بگشاید
۳
چو بستههای زمانه گشاده خواهد گشت
چنان گشاید گویی که آن چنان باید
۴
وگر نیاز برد نزد همچو خویشتنی
از آن نیاز اسیر و ذلیل باز آید
۵
چو اعتقاد کند گر کسش نیاید هیچ
خدای رحمت پس آنگهیش بنماید
۶
به دست بنده زحل و ز عقد چیزی نیست
خدای بندد کار و خدای بگشاید
تصاویر و صوت

نظرات