
سنایی
رباعی شمارهٔ ۹۲
۱
چون دید مرا رخانش چون گل بشکفت
آن دیدهٔ نیمخوابش از شرم بخفت
۲
گفتا که مخور غم که شوی با ما جفت
قربان چنان لب که چنان داند گفت
تصاویر و صوت

نظرات