سنایی

سنایی

بخش ۲۷ - حکایة فی‌التّمثّل الصوفی

۱

آن شنیدی که بُد به شهر هَری

خواجهٔ فاضلی و پر هنری

۲

خسته از رنج بی‌کرانهٔ دهر

گشته از فضل خود یگانهٔ دهر

۳

از خرد رخت بر فلک برده

محنتش زیر پای بسپرده

۴

محنتش را مگر یکی آن بود

که در اندوه قوت حمدان بود

۵

مدتی بود تا که گای نداشت

پسری راست کرد و جای نداشت

۶

چون پناهی نیافت مضطر شد

به ضرورت به مسجد‌ی در شد

۷

دید محراب و مسجدی خالی

خواست تا گادنی کند حالی

۸

چون برانداخت پرده از تل سیم

تا برد سوی چشمه ماهی شیم

۹

مسجد از نور شد چنان روشن

که برون تاخت شعله از روزن

۱۰

زاهدی زان حکایت آگه شد

پی برون برد و بر سرِ ره شد

۱۱

پسری دید برده سر سوی پشت

مرد فاسق گرفته بوق به مشت

۱۲

تاش بنهد میان حلقهٔ کون

زاهد آمد شد از برون به درون

۱۳

کاج و مشت و عصا فراز نهاد

گلویی همچو گاو باز نهاد

۱۴

کاین همه شومی‌ِ شما باشد

که نه باران و نه گیا باشد

۱۵

چه فضولی است این و خانهٔ حق‌؟

شرع را نیست نزدتان رونق

۱۶

ای کذی و کذی چه کار است این‌؟

در ره شرع، ننگ و عار است این

۱۷

دامنِ آخرالزمان آمد

نوبت جهل جاهلان آمد

۱۸

خلق را نیست از خدای هراس

شد دل خلق مَسکن‌ِ وسواس

۱۹

از چنین کارهاست در کشور

آسمان بی‌نم و زمین بی‌بَر

۲۰

بر بساط زمین نبات نماند

خلق را مایهٔ حیات نماند

۲۱

از گناهان لوطی و زانی

خشک شد چشم ابر نیسانی

۲۲

بشود لامحاله دهر خراب

چون لواطه کنند در محراب

۲۳

مرد فاسق به حیله بیرون جست

تا مؤذّن براو نیابد دست

۲۴

مرد فاسق چو شد برون از در

مرد زاهد گرفت کار از سر

۲۵

مرد فاسق چو بازپس نگریست

تا ببیند که حال زاهد چیست

۲۶

دید بی نیم‌دانگ و بی‌حبّه

گزر شیخ بر سرِ دبّه

۲۷

سر درون کرد و گفت ‌«ای زاهد

این همان مسجد و همان شاهد

۲۸

لیکن از بخت ما و گردش حال

بود بر من حرام و بر تو حلال

۲۹

شکر و منت خدای را که‌اکنون

گشت حال زمانه دیگرگون

۳۰

بر بساط زمین نبات بماند

خلق را قوت حیات بماند

۳۱

شکر حق را که ابرها بارید

بَدلِ آب درّ مروارید

۳۲

ابرهای تهی پر از نم شد

دل اهل زمانه خرّم شد

۳۳

کشت‌ها قوّت تمام گرفت

کارهای جهان نظام گرفت

۳۴

ای خدا‌ترس‌ِ اهل زهد و صلاح

هست از انفاس تو جهان به‌فلاح

۳۵

حرمت صومعه تو می‌دانی

بر تو مانده‌ست و بس مسلمانی‌»

۳۶

چون چنین‌اند زاهدان جهان

چه طمع داری آخر از دگران‌؟

۳۷

زاهدی کاینچنین بُوَد فن او

بگریز از سرا و برزن او

۳۸

صوفی‌یی کاینچنین بُوَد فن او

یک جهان کیر در کس زن او

۳۹

تا بدانی که زاهد‌ان چه کسند

همه همچون میان تهی جرسند

۴۰

همه در بند زرق و سالوس‌ند

وز در صدهزار افسوس‌ند

۴۱

دست از این صوفیان دهر بشوی

تو چه گویی حکایت از خود گوی

۴۲

چون رهی پیش آنکه مدهوشند

از پی خلق حلقه در گوشند

۴۳

گردن جمله از تف سیلی

همچو کرباس در کف نیلی

تصاویر و صوت

حدیقة الحقیقة و شریعة الطریقة به تصحیح مدرس رضوی - ابوالمجد مجدود بن آدم السنائی الغزنوی - تصویر ۷۱۱

نظرات

user_image
ش. ی
۱۳۹۶/۰۴/۲۹ - ۲۳:۲۱:۳۰
در مصرع بر بساط زمین نبات نماندباید بر بساط زمین نبات بماندباشد
user_image
Shisui
۱۳۹۸/۰۸/۰۴ - ۱۲:۲۶:۲۴
بر بساط زمین نبات نماند،خلق را قوّت حیات بماندباید بشه بر بساط زمین نبات بماند،خلق را قوّت حیات بماند
user_image
علی
۱۳۹۸/۰۸/۰۹ - ۱۲:۱۵:۳۶
ش.ی و shinsuiاگه به سیر شعر دقت کنین میبینین که زاهد داره خواجه رو مورد مذمت قرار میده و بهش میگه که :(این کارایی که شما میکنید باعث میشه : ... گیاهان خشک بشن و زمین بی حاصل بشه و ....).پس در نتیجه همون "نماند" درسته.
user_image
حسین توفیقی
۱۳۹۸/۰۸/۱۵ - ۰۲:۱۰:۴۹
شعر مورد بحث دو بار آمده است:بار اول که اعتراض زاهد است، به صورت «نماند...نماند» مشکلی ندارد.بار دوم که طعنه فاسق است، به صورت «نماند...بماند» تایپ شده است که «نماند» این مورد باید «بماند» شود.
user_image
Shisui
۱۳۹۹/۰۸/۲۹ - ۰۴:۴۵:۱۹
در جواب حسین توفیقی :داره طعنه میزنه که آره حالا دیگه بر بساط زمین نبات بماند. یعنی دیگه مشکل گیاهان همگی حل شد آره؟ منظورش اینه پس "بماند" درسته.
user_image
Shisui
۱۳۹۹/۱۲/۰۸ - ۰۶:۳۰:۰۲
در
پاسخه به «علی» عزیز.اگر دقت کنید مرد فاسق داره زاهد رو مذمت میکنه که چی شد، شما که گفتی زمین خشک شده به خاطر گناهان ما، حالا تویی که زاهد هستی داری اینکارو میکنی دیگه گیاهان مشکلی ندارند؟ بارون اومد؟ خشکسالی رفت؟بهمین خاطر باید شعر تصحیح بشه به:بر بساط زمین نبات بماند،خلق را قوّت حیات بماندنسخه شنیداری ای که من شنیدم دقیقا به همین صورت بود.
user_image
هادی مختاری
۱۴۰۲/۰۶/۰۶ - ۱۷:۱۵:۴۹
تمام این حواشی که اساتید بالا درباره این شعر نوشتند، صحیح... ولی همه یکطرف، بیت شماره ۳۸ هم یکطرف...  آنجایی که سنایی عزیز میفرماید: صوفیی کاینچنین بُوَد فن او یک جهان کیر در کس زن او فحشی که تمام آخوندها رو از ازل تا ابد شامل میشه و آنهم توسط آلت تناسلی کل جهان، که آنهم شامل تمام آلات تناسلی از ازل تا ابد میشود.... تصور کنید این فحش رو:  تمام آلت‌های تناسلی تاریخ بشریت، آن آلاتی که بودند و هستند و در آینده خواهند بود، همگی کلهم اجمعین در کس زن تمام آخوندهای عالم که آنهم شامل آنهایی که بودند و هستند و خواهند بود... فحش به این زیبایی و رسایی و جامعی و شمول رو تا حالا کسی شنیده بوده؟؟؟؟ آنهم فحش حق!!! احسنت بر سنایی و این بیت طلایی   
user_image
رضا از کرمان
۱۴۰۳/۰۲/۲۸ - ۱۵:۰۷:۳۷
سلام    نمونه شعر های آقای عالی پیامه (هالو) ، یا شاید هم اشعار طنز ایشون را برام تداعی کرد این شعر ،  در هر صورت قشنگ بود در نوع خودش .
user_image
سامان سپهر
۱۴۰۳/۰۳/۰۳ - ۰۳:۵۱:۱۴
ناسزا گفتن به بدکارانی چون‌ آخوندها بسیار هم خوب است اما به همسرشان نه. چه بسا که همسرشان پاک سرشت و نیک کردار باشند و ناچار به ماندن‌ با آخوند.