
سیف فرغانی
شمارهٔ ۱۰۵
۱
چون کنم ای جان مرااز چون تو یاری چاره نیست
غمخور عشقم مرااز غمگساری چاره نیست
۲
گرچه عشقت چاره دارد ازهزاران همچو ما
چاره ما کن که ماراازتو باری چاره نیست
۳
پایدار آمد سر زلفت بدست دیگران
آخر اندر چنگ ما از چند تاری چاره نیست
۴
تن بزن در هجر او ای دل که اندر کوی عشق
تا بدانی قدر وصل از انتظاری چاره نیست
۵
از سر رحم ای رفیقان بنده را یاری کنید
کین زپا افتاده را از دستیاری چاره نیست
۶
راحت دیدار جانان نیست بی رنج رقیب
هرکجا باشد گلی آنجا ز خاری چاره نیست
۷
بی گمان چون موکب سلطان جایی بگذرد
دیده نظارگی رااز غباری چاره نیست
۸
در شب وصلش بسی اندیشه کردم از فراق
هر که می نوشید او را از خماری چاره نیست
۹
در جهان افسانه یی شد سیف فرغانی بعشق
عاشقان هستند لیک از نامداری چاره نیست
تصاویر و صوت

نظرات