
سیف فرغانی
شمارهٔ ۳۸۹
۱
شب نیست که خون نبارم از چشم
زآنگه که برفت یارم از چشم
۲
خونی که بخوردم از غمش دی
امروز چرا نبارم از چشم
۳
از گریه برفت چشمم از کار
وز دست برفت کارم از چشم
۴
گویی به مدد نیامد امسال
اشکی که برفت پارم از چشم
۵
از وی چو کنار من تهی شد
پر گشت ز خون کنارم از چشم
۶
من قصهٔ خود به آب شنگرف
بر خاک همی نگارم از چشم
۷
از اَندُهِ دل به صورت اشک
هردم جگری ببارم از چشم
۸
غواص غمم بدل فروشد
تا دانهٔ دُر برآرم از چشم
۹
زین میل و نظر شکایت و شکر
دارم ز دل و ندارم از چشم
۱۰
زآن شب که تو را چو سیف دیدم
شب نیست که خون نبارم از چشم
تصاویر و صوت


نظرات