
شاهدی
شمارهٔ ۹۷
۱
چو چشم تو من فتنه جویی ندارم
چو زلف تو آشفته خویی ندارم
۲
چنان کرد عشقت مرا پیش مردم
که جز اشک خود آب رویی ندارم
۳
ز اشکم به هر سو روان گشته جویی
جز آن سرو قد جست و جویی ندارم
۴
ز سودای زلف تو دیوانه گشتم
جز آن زلف پروای مویی ندارم
۵
بکش شاهدی را به زخمی به تیغت
که من غیر از این آرزویی ندارم
تصاویر و صوت

نظرات