شاه نعمت‌الله ولی

شاه نعمت‌الله ولی

غزل شمارهٔ ۱۱۷۱

۱

جان فدای عشق جانان کرده‌ایم

این عنایت بین که با جان کرده‌ایم

۲

تا نبیند چشم نامحرم رُخش

روی او از غیر پنهان کرده‌ایم

۳

طعن‌ها بر حال مخموران زدیم

آفرین بر جان مستان کرده‌ایم

۴

دُردی دردش فراوان خورده‌ایم

درد دل را نیک درمان کرده‌ایم

۵

گنج او در کنج ویران یافتیم

لاجرم گنجینه ویران کرده‌ایم

۶

عقل هندو دردسر می‌داد و ما

خانه‌اش ترکانه تالان کرده‌ایم

۷

تا مگر آن زلف او آید به دست

مجمع جمعی پریشان کرده‌ایم

۸

مذهب رندان طریق عاشقی است

اختیار راه رندان کرده‌ایم

۹

نعمت الله را به سید خوانده‌ایم

نسبت او را به جانان کرده‌ایم

تصاویر و صوت

نظرات