شاه نعمت‌الله ولی

شاه نعمت‌الله ولی

غزل شمارهٔ ۱۲۱

۱

در دیار تو غریبیم و هوادار غریب

خوش بود گر بنوازی صنما یار غریب

۲

مخزن جملهٔ اسرار خداوند ، دل است

دل به من ده که بگویم به تو اسرار غریب

۳

گر غریبی برت آید به کرم بنوازش

سخت کاریست غریبی ، مکن انکار غریب

۴

ما دعاگوی غریبان جهانیم همه

در همه حال خدا باد نگهدار غریب

۵

دردمندیم و به امید دوا آمده ایم

تو طبیبی و دوا کن دل بیمار غریب

۶

کار غربت چه اگر کار غریبی است ولی

خوش شود گر تو بسازی به کرم کار غریب

۷

سید ماست سرجمله غریبان جهان

که به سر وقت غریب آمده سردار غریب

تصاویر و صوت

سید جابر موسوی صالحی :

نظرات

user_image
محمد حسین
۱۴۰۳/۰۲/۱۷ - ۰۳:۵۷:۱۷
مخزن جملهٔ اسرار خداوند ، دل است دل به من ده که بگویم به تو اسرار غریب