
شاه نعمتالله ولی
غزل شمارهٔ ۱۳۴۸
۱
چشم عالم روشن است از آفتاب روی او
هر چه می گویند مردم هست گفت و گوی او
۲
جان چه باشد تا که باشد قیمت جانان من
هر دو عالم قیمت یک تاره ای از موی او
۳
از عرب آمد ولی ملک عجم نیکو گرفت
شاه ترکستان شد از جان بندهٔ هندوی او
۴
آینه با او نشسته روبرو دانی چرا
شاه دل از جان روان یک رو شده با روی او
۵
در میان با هر یکی و در کنار هر یکی
عقل کل حیران و سرگردان شده در کوی او
۶
مه نبینم گرنبینم نور او در روی ماه
گل نبویم گر نیابم بوی گل از بوی او
۷
جستجوی هر کسی باشد به قدر همتش
نعمت الله روز و شب باشد به جست و جوی او
تصاویر و صوت

نظرات