شاه نعمت‌الله ولی

شاه نعمت‌الله ولی

غزل شمارهٔ ۱۴۲۳

۱

آن کیست کلای کج نهاده

بر بسته میان و برگشاده

۲

بگشوده در شرابخانه

مستانه صلای عام داده

۳

رندانه درآمده به مجلس

بر دست گرفته جام باده

۴

سلطان خود و سپاه خویشست

گه گشته سوار و گه پیاده

۵

در کنج دل خرابهٔ ما

گنجی ز محبتش نهاده

۶

شاهانه به تخت دل نشسته

جان همچو غلام ایستاده

۷

بر هر طرفش هزار سید

هستند خراب و اوفتاده

تصاویر و صوت

نظرات