
شاه نعمتالله ولی
غزل شمارهٔ ۱۴۷۱
۱
در هوای دنیای دون دنی
روز و شب جانی به غصه می کنی
۲
بی خبر از یوسف مصری چرا
در خیال مژده پیراهنی
۳
ریسمان حرص دنیائی مدام
گرد خود چون عنکبوتی می تنی
۴
گر تموز خان میری عاقبت
موم گردی فی المثل گر آهنی
۵
خوش نشینی بر سر تاج شهان
گر به خاک راه خود را افکنی
۶
حی قیومی و فارغ از هلاک
در خرابات فنا گر ساکنی
۷
هر که را بگذار و جام می بنوش
نعمت الله جو اگر یار منی
نظرات