
شاه نعمتالله ولی
غزل شمارهٔ ۱۷۶
۱
هرکجا پیریست طفل پیر ماست
این چنین پیری در این عالم کراست
۲
جملهٔ ارواح جزئیات او است
بلکه او در کل عالم پادشاست
۳
در صفات و ذات او دیدم عیان
حضرت او مظهر لطف خداست
۴
نقطهٔ بابل الف بل خود الف
روح اعظم سید هر دو سراست
۵
ای که می پرسی که این اوصاف کیست
شمه ای از خلق و خوی مصطفی است
۶
عین او بحر است و ما امواج او
تا نپنداری که او از ما جداست
۷
من شدم فانی ز خود باقی بُود
بر سر دار فنا دار بقاست
۸
کی بیابد لذت از جان عزیز
هر کرا با او به جانش پادشاست
۹
نعمت الله او به عالم می دهد
نعمت الله نعمت بی منتهاست
نظرات