
شاه نعمتالله ولی
غزل شمارهٔ ۲۵۳
۱
در سراپردهٔ جان خلوت جانانه خوشست
آن چنان گنج خوشی در دل ویرانه خوشست
۲
رند سرمست بجو زاهد مخمور بمان
عاقلی را چه کنی عاشق دیوانه خوشست
۳
جنتی را که در او دوست نیابی سهل است
یار اگر دست دهد گوشهٔ میخانه خوشست
۴
گفتهٔ عاشق سرمست بخوان از مستان
زانکه در مجلس ما گفتهٔ مستانه خوشست
۵
قدمی نه نفسی گفتهٔ ما را دریاب
بی تکلف بر ما صحبت رندانه خوشست
۶
هر که درویش بود میل به شاهی نکند
دل درویش به آن همت شاهانه خوشست
۷
نعمة الله به دست آر که سرمست خوشی است
زانکه این سید مستانهٔ مردانه خوشست
نظرات