
شاه نعمتالله ولی
غزل شمارهٔ ۳۳
۱
دُرد درد دل بود درمان ما
خوش بود دردی چنین با جان ما
۲
عشق او بحریست ما غرقه در او
گو درآ در بحر بی پایان ما
۳
ای که گوئی جان به جانان می دهم
جان چه باشد پیش آن جانان ما
۴
مجلس عشقست و ما مست و خراب
سر خوشند از ذوق ما رندان ما
۵
عشق او گنجی و دل ویرانه ای
گنج او جو در دل ویران ما
۶
دل ببر از جان شیرین می برد
صد هزاران منتش بر جان ما
۷
دوستدار نعمت الله خودیم
نعمت الله باشد از یاران ما
تصاویر و صوت

نظرات