
شاه نعمتالله ولی
غزل شمارهٔ ۳۹۲
۱
موج دریائیم و هر دو غیر آبی هست نیست
در میان ما و او جز ناحجابی هست نیست
۲
در خرابات مغان هستند سر مستان ولی
همچو من رند خوشی مست خرابی هست نیست
۳
ما شراب ذوق از آن لعل لبش نوشیده ایم
خوبتر زین جام و خوشتر زان شرابی هست نیست
۴
نیست هستی غیر آن سلطان بی همتای ما
ورکسی گوید که هست آن در حسابی هست نیست
۵
ز آفتاب روی او ذرات عالم روشن است
درنظر پیداست غیر از آفتابی هست نیست
۶
عقل اگر در خواب می بیند خیال دیگری
اعتباری بر خیالی یا به خوابی هست نیست
۷
نعمت الله این سخن از ذوق می گوید مدام
این چنین مستانه قولی در کتابی هست نیست
تصاویر و صوت

نظرات