شاه نعمت‌الله ولی

شاه نعمت‌الله ولی

غزل شمارهٔ ۴۱۷

۱

بی درد دل ای دوست دوا را نتوان یافت

بی رنج فنا گنج بقا را نتوان یافت

۲

تا عاشق و رندانه به میخانه نیائی

رندان سراپردهٔ ما را نتوان یافت

۳

تا نیست نگردی تو از این هستی موهوم

خود را نشناسی و خدا را نتوان یافت

۴

آئینهٔ دل تا نبود روشن و صافی

حسنی نتوان دید و صفا را نتوان یافت

۵

خوش آب و هوائی است می و کوی خرابات

خود خوشتر از این آب و هوا را نتوان یافت

۶

درویش و فقیریم و ازین وجه غنی ایم

بی فقر ، یقین دان که غنا را نتوان یافت

۷

چشمی که نشد روشن از این دیده سید

بینا نبود نور لقا را نتوان یافت

تصاویر و صوت

دیوان قدر توامان سید نورالدین شاه نعمت الله ولی (به انضمام پیش گویی های شاه نعمت الله ولی) با مقدمهٔ سعید نفیسی و حواشی م. درویش - سید نورالدین ماهانی کرمانی (شاه نعمت الله ولی) - تصویر ۲۱۱

نظرات