
شاه نعمتالله ولی
غزل شمارهٔ ۴۷۸
۱
کون جامع جامع اسما بود
مظهر او مجمع اشیاء بود
۲
آفتابی تافته بر آینه
نور او زان نور مه سیما بود
۳
در ازل رندی که با ما باده خورد
همچنان مست است و باشد تا بود
۴
ما ز دریائیم و دریا عین ما
این کسی داند که او از ما بود
۵
جام می در دور و ساقی در حضور
مجلس ما جنت المأوا بود
۶
چشم عالم روشنست از نور او
دیده ای بیند که او بینا بود
۷
نعمت الله در همه عالم یکی است
لاجرم یکتای بی همتا بود
تصاویر و صوت

نظرات