
شاه نعمتالله ولی
غزل شمارهٔ ۵۴۲
۱
دامن از تردامنان جان پدر باید کشید
دست خود از دست هر بی پا و سر باید کشید
۲
عشق می بازی طریق عاشقان باید سپرد
میل حج داری بلای بحر و بر باید کشید
۳
دُرد دردت گر دهد چون صاف درمان نوش کن
ور می صافت دهد در دم ببر باید کشید
۴
گر به دور حسن او دیدی بلای او چه سود
چون که ناچار است در دور قمر باید کشید
۵
توتیای دیدهٔ ما خاک پای عاشقان
این چنین خوش توتیائی در بصر باید کشید
۶
نعمت الله را اگر خواهی که مهمانی کنی
سفره ای گرد جهان سر تا به سر باید کشید
۷
ور بقدر همتش سازی سرائی مختصر
چار دیواری به هفت اقلیم در باید کشید
تصاویر و صوت

نظرات