
شاه نعمتالله ولی
غزل شمارهٔ ۹۲۹
۱
گر فسرده نیستی گر ما نه باش
عاقلی ور عاشقی دیوانه باش
۲
آشنائی گر کنی با عاشقان
عاشقانه از خود بیگانه باش
۳
عشق بحر بیکران است ای پسر
گر به دریا می روی مردانه باش
۴
زاهد مغرور و کُنج صومعه
تو مقیم گوشهٔ میخانه باش
۵
عشق دریا صورت تو چون صدف
معنیش چون طالب دردانه باش
۶
شمع عشقش صورتی در ما فکند
ذوق اگر داری بیا پروانه باش
۷
تن رها کن جان به جانانه می سپار
نعمت الله را بجو جانانه باش
نظرات