
شاه نعمتالله ولی
غزل شمارهٔ ۹۸۹
۱
ای نهان کرده در آن تنگ شکربار نمک
بسته ای پستهٔ خندان و در آن بار نمک
۲
شوری از عشق تو در چار سوی جان افتاد
به از این کس نبرد بر سر بازار نمک
۳
ما ز شورابهٔ دیده نمکی آوردیم
پیش همچو تو عزیزی نبود خار نمک
۴
از نمکدان دهانت سخنی می گویم
می کشم خوان کرم می کنم ایثار نمک
۵
سخن من نمکین است برت می آرم
می برم زیره به کرمان به نمکسار نمک
۶
می خرامی و نمک از تو فرو می ریزد
قدمی نه که خرم از تو به خروار نمک
۷
نمکی ریخته ای بر دل ریش سید
گرچه دل سوزدش اما کشد آزار نمک
تصاویر و صوت

نظرات