
شاه نعمتالله ولی
غزل شمارهٔ ۹۹۴
۱
نقش نقاش است نقش این خیال
غیر این نقش خیال او محال
۲
در همه آئینه ای روشن نمود
آن جمال بی مثال پر کمال
۳
عشق جانان است جان عاشقان
این چنین جانی کجا یابد زوال
۴
آفتابی مه لقا پیدا شده
گاه بدری می نماید گه هلال
۵
عشق سرمست است در کوی مغان
عقل مخمور است و مانده بی مجال
۶
چون یکی اندر یکی باشد یکی
آن یکی گه هجر باشد گه وصال
۷
نعمت الله در محیط عشق او
خوش حیاتی باشد از آب زلال
تصاویر و صوت

نظرات