شاه نعمت‌الله ولی

شاه نعمت‌الله ولی

غزل شمارهٔ ۹۹۴

۱

نقش نقاش است نقش این خیال

غیر این نقش خیال او محال

۲

در همه آئینه ای روشن نمود

آن جمال بی مثال پر کمال

۳

عشق جانان است جان عاشقان

این چنین جانی کجا یابد زوال

۴

آفتابی مه لقا پیدا شده

گاه بدری می نماید گه هلال

۵

عشق سرمست است در کوی مغان

عقل مخمور است و مانده بی مجال

۶

چون یکی اندر یکی باشد یکی

آن یکی گه هجر باشد گه وصال

۷

نعمت الله در محیط عشق او

خوش حیاتی باشد از آب زلال

تصاویر و صوت

دیوان قدر توامان سید نورالدین شاه نعمت الله ولی (به انضمام پیش گویی های شاه نعمت الله ولی) با مقدمهٔ سعید نفیسی و حواشی م. درویش - سید نورالدین ماهانی کرمانی (شاه نعمت الله ولی) - تصویر ۴۵۰

نظرات