اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

شمارهٔ ۱۶۱

۱

هر دل از یاد تو مرغ چمن را زخود است

حسن دمساز خود و عشق نظریاز خود است

۲

کفر و دین عاقل و مجنون همه رسوای دلند

هرکه دیدیم در این آیینه غماز خود است

۳

شاید افسانه خویت ز تپیدن شنود

چون خموشی دل ما گوش بر آواز خود است

۴

می رسد از چمن آینه آشفته چو گل

می توان دید که غارتزده ناز خود است

۵

دل ما فال تپیدن زد و در خون غلطید

برق بسمل زده شوخی پرواز خود است

۶

برق حسن است اگر پرده اگر پرده دراست

نور این آینه زنگ خود و پرواز خود است

۷

فکر معماری آتشکده ای دارد اسیر

از خیال ستمت خانه برانداز خود است

تصاویر و صوت

دیوان غزلیات اسیر شهرستانی به تصحیح و تحقیق غلامحسین شریفی ولدانی - جلال الدین بن میرزا مومن اسیر شهرستانی - تصویر ۱۴۷

نظرات