اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

شمارهٔ ۱۷

۱

گر یار در دل است عبث آرزو چرا

گر دیده محو اوست دگر جستجو چرا

۲

ساقی پراست میکده دل ز بحرها

الفت شکار شیشه و جام و سبو چرا

۳

ما را گداخت عمری و کس را خبر نکرد

گر ریختیم خون مروت مگو چرا

۴

خالق وکیل ماست خلایق همین بس است!

گفتیم حرف خویش دگر گفتگو چرا

۵

دانش نکرد نوبر حرفی دلم گداخت

دیوانه می شوم که نگویی نگو چرا

۶

در دوستی شکستن دل زینت دل است

بی درد زخم خنده گل را رفو چرا

۷

جان اسیر بنده بیگانه طرز تو

بیهوده سرگران شدن ای تندخو چرا

تصاویر و صوت

نظرات