
اسیر شهرستانی
شمارهٔ ۱۸
۱
چه گویم با کسی راز دل دیوانه خود را
که خوابم می برد گر سرکنم افسانه خود را
۲
سرانجام خیال توتیای غیرتی دارم
به چشم خود کشم خاکستر پروانه خود را
۳
غبار خاطرم خوش گریه آلود است می خواهم
به سیل اضطراب دل دهم ویرانه خود را
۴
ندارم سجده ای کز عهده خجلت برون آیم
سرکوی وفا یعنی عبادتخانه خود را
۵
کجا صد روزگار از عهده موجی برون آید
جلو ریزی دهم گر گریه مستانه خود را
۶
نمی دانم کجا پیدا کنم چندان دل دعوی
بیارایم اگر از بهر او کاشانه خود را
۷
اسیر امشب نمی دانم چه گفتم یا چه ها کردم
دل دیوانه خود را دل دیوانه خود را
نظرات