
اسیر شهرستانی
شمارهٔ ۲۷۷
۱
یاد زلف تو مرا مصرع حالی شده است
دلم از دست تمنای تو خالی شده است
۲
دل عبث مشکن اگر دیده عبرت داری
جام جم بین که چه در خاک سفالی شده است
۳
تا به خود می نگرد مصلحت اندیش غیور
تربتش محوتر از نقش نهالی شده است
۴
بی نیازی چه که از خویش گذشتن هنر است
نیستی تاج سر همت عالی شده است
۵
لاله گون کرده رخ از شرم به رقص آمده است
عرقش نقش طراز گل قالی شده است
۶
مژه بر هم زدنی از نگهت غافل نیست
نام دیوانه اسیر تو خیالی شده است
تصاویر و صوت

نظرات