
اسیر شهرستانی
شمارهٔ ۳۹۸
۱
از پاک بینشی دل اهل نظر شکفت
این غنچه از طراوت آب گهر شکفت
۲
آیینه خواب بود که دل از خیال تو
یک پیرهن ز صبح دوم بیشتر شکفت
۳
پیش از خیال جلوه او دل به خون تپید
زان پیشتر که باغ بر آرد ثمر شکفت
۴
شمشیر آبدار شد و لعل شاهوار
در سنگ خاره گل ز چمن شوخ تر شکفت
۵
در شیشه باده بود و در آیینه عکس تو
کی در ریاض فیض گلی بر ثمر شکفت
۶
سیر بهار گلشن بی رنگ شوخ تر
هر ساغری که خورد به رنگ دگر شکفت
۷
از سایه گرد سرو تو آیینه خانه طرح
باغ آن هوا گرفت که دیوار و در شکفت
۸
سازد هوای شوق جنون غنچه مرا
چندان دلم تپید که در زیر پر شکفت
۹
دارد هوای ابر جنون گوشه قفس
آمد بهار اسیر و گل بال و پر شکفت
نظرات