اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

شمارهٔ ۵۲

۱

کرده نور دیده خود خواب شیرین تو را

کس ندارد دولت بیدار بالین تو را

۲

خواب در چشمم نمی آید که یک ره چون رکاب

پرده ای از دیده سازم خانه زین تو را

۳

خنده اش چون غنچه می گردید زیر لب گره

گل اگر می دید شرم برگ نسرین تو را

۴

یا رب از پرواز ماند بال نسر طایرش

گر ز صیدم باز دارد چرخ شاهین تو را

۵

همچو جوهر جوشد از تیغ زبانم حرف شکر

گر به کام خویش بینم خنجر کین تو را

۶

گیرد از مژگان دل آشفته سرمشق جنون

دیده گر درخواب بیند خط مشکین تو را

۷

ای خوش آن بخت بلندی کز پی صید اسیر

مشرق خورشید بینم خانه زین تو را

تصاویر و صوت

نظرات