
اسیر شهرستانی
شمارهٔ ۵۲۳
۱
نیست درویش آنکه از تاراج عزت بگذرد
گر گذشتی دارد از ملک قناعت بگذرد
۲
زندگی بی عشق یعنی دانه ای در زیر خاک
حیف از اوقاتی که بی شغل محبت بگذرد
۳
بینوایی ذوق بخشیدن نمی داند که چیست
آنکه دارد بیشتر عمرش به خجلت بگذرد
۴
پرنیان صبحدم یک چاک پیراهن شود
گر ز گلگشت چمن با این نزاکت بگذرد
۵
از فریب گردش چشم فسونسازش به بزم
ساغر از می ناله از نی دل ز الفت بگذرد
۶
سبزه ای کز گریه ام روید پرقمری شود
هرگه از باغ نظر آن سرو قامت بگذرد
۷
خودنمایی نیست چون امروز فردا گر به من
سر ز محشر بر ندارم تا قیامت بگذرد
۸
از خیال محشر انصاف می گردد غبار
حضم اگر مرد است از یادش مروت بگذرد
۹
در چمن دارم خیال می پرستی با اسیر
پاره اوقات مجنون هم به عشرت بگذرد
تصاویر و صوت

نظرات