
اسیر شهرستانی
شمارهٔ ۵۳۱
۱
رخی از باده رخشان می توان کرد
گلی از شعله خندان می توان کرد
۲
اگر از خویش پنهان می توان شد
تو را از خلق پنهان می توان کرد
۳
ز شور بیخودی در بزم مستان
دل ما را نمکدان می توان کرد
۴
ز رویت خنده بر گل می توان زد
سرش را هم چراغان می توان کرد
۵
بهار سینه صافی تربت من
گل از خاکم به دامان می توان کرد
تصاویر و صوت

نظرات