
اسیر شهرستانی
شمارهٔ ۵۴۶
۱
جان سختی دلم را بیداد می شناسد
قدر ستمکشان را فرهاد می شناسد
۲
مشت غبار عاشق در دام اضطراب است
گشتیم خاک و ما را صیاد می شناسد
۳
چون تیغ عشق بارد بیجاست لاف طاقت
از سر گذشتگان را جلاد می شناسد
۴
ما رازدار عشقیم رسوا چرا نباشد
گلبانگ بیزبانی فریاد می شناسد
۵
دارد نگاه عاشق اکسیر آشنایی
چشمش به خاک هر کس افتاد می شناسد
نظرات