
اسیر شهرستانی
شمارهٔ ۶۳۹
۱
کجا از آتش می گرمی خوی تو می آید
ز شیران کی شکار چشم آهوی تو می آید
۲
نمی دانم چه گرمی کرده ای با او نهان از من
که دل تا می کند غافل مرا سوی تو می آید
۳
نمی خواهم که غیری از وفای خود سخن گوید
ز رشک اینکه از حرف وفا بوی تو می آید
۴
نسازد تا دلم خون کی گذارد پای در دیده
نگاهم چون ز سیر گلشن روی تو می آید
۵
کف خاکسترش در دیده می افشانم از غیرت
نسیمی گر به طوف کعبه کوی تو می آید
۶
نباشد چون اسیرم آرزوی گرمی ظاهر
گشاد کار من از چین ابروی تو می آید
تصاویر و صوت

نظرات