
اسیر شهرستانی
شمارهٔ ۶۹۹
۱
نسخه دارد لعلش از چشم حیاپرداز خویش
بسکه حرف آهسته گوید نشنود آواز خویش
۲
دام هستی گر نه سرمش گرفتاری شود
نامه ای را می توان کردن پر پرواز خویش
۳
شمع بالین را غبارم دامن غیرت زند
بعد مردن هم نخواهد عشق روشن راز خویش
۴
شمع و گل ارزانی پروانه و بلبل اسیر
ما و استغنای صیاد شکار انداز خویش
نظرات