اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

شمارهٔ ۷۶۲

۱

ز دست دل گهی در آتش و گه در چمن باشم

مرا نگذاشت تا یکدم به حال خویشتن باشم

۲

عنان دل به دست شوق و دل در راحت آباد است

شب هجر تو هم در غربت و هم در وطن باشم

۳

ز استغنا به قتلم کرده ای تقصیر می ترسم

که چون وا بینی اول کشته تیغ تو من باشم

۴

اسیر از اضطراب دل مبادا بوی راز آید

کناری گیرم از دل پاسبان خویشتن باشم

تصاویر و صوت

نظرات