شهریار

شهریار

غزل شمارهٔ ۱۲۵ - چشمه ابدیت

۱

شکفته‌ام به تماشای چشم شهلایی

که جز به چشم دلش نشکفد تماشایی

۲

وگر به دیدهٔ دل رخصت تماشا داد

ز هر کرانه تجلّی کند به سیمایی

۳

جمال پردگی جاودانه ننماید

مگر به آینه پاکان سینه سینایی

۴

رواق چشم که یک انعکاس او آفاق

محیط نه فلکش زورقی به دریایی

۵

دلی که غرق شود در شکوه این دریا

به چشم باز رود در شگفت رؤیایی

۶

به چشم او که خود از لامکان گشوده کمین

چه جای پست و بلند و نهان و پیدایی

۷

بخواندم به نهیب و براندم به لهیب

چه ماه مشتعل و شاهد معمایی

۸

به قدر خواستنم نیست تاب سوختنم

به اسم عاشقم و اسم بی‌مسمایی

۹

جز این امید ندانم که خو کنم به خیال

مرا که نیست به دیدار یار، یارایی

۱۰

نه هر صلیب به گردون شود مگر زاید

دوباره از دم روح‌القدس مسیحایی

۱۱

مسیح نیز نیابد مجال سیر فلک

نبسته بال و پر از چوبهٔ چلیپایی

۱۲

سواد زلف تو و سر جاودانه تست

که جلوه می‌کند از هر سری به سودایی

۱۳

چه طایری‌ست دلم کآشیان نمی‌بندد

مگر به نخلهٔ طوری و شاخ طوبایی

۱۴

به خاکپای تو ای سرو برکشیده من

که سر فرود نیاورده‌ام به دنیایی

۱۵

به طُرّهٔ تو که طومار کارنامهٔ من

تراز سنجر و طغرل کنی به طغرایی

۱۶

به زیر سایه سروم به خاک بسپارید

که سرسپارده بودم به سرو بالایی

۱۷

مرا به نقش و نگار سفینه حاجت نیست

چه زیوری‌ست زیادی به روی زیبایی

۱۸

صدای حافظ شیراز بشنوی که رسید

به شهر شیفتگان شهریار شیدایی

تصاویر و صوت

پری ساتکنی عندلیب :

نظرات

user_image
آرمین عبدالحسینی
۱۳۹۷/۰۸/۱۵ - ۰۶:۳۷:۴۹
شکفته ام به تماشای چشم شهلائیکه جز به چشم دلش نشکفد تماشائیوگر به دیده دل رخصت تماشا دادز هر کرانه تجلی کند به سیماییجمال پردگی جاودانه ننمایدمگر به آینه پاکان سینه سینائیرواق چشم که یک انعکاس او آفاقمحیط نه فلکش زورقی به دریائیدلی که غرق شود در شکوه این دریابه چشم باز رود در شگفت رؤیائیبه چشم او که خود از لامکان گشوده کمینچه جای پست و بلند و نهان و پیداییبخواندم به نهیب و براندم به لهیبچه اه مشتعل و شاهد معماییبه قدر خواستنم نیست تاب سوختنمبه اسم عاشقم و اسم بی مسمائیجز این امید ندارم که رو کنم به خیالمرا که نیست به دیدار یار یارایینه هر صلیب به گردون شود مگر زایددوباره از دم روح القدس مسیحیاییمسیح نیز نیابد مجال سیر فلکنبسته بال و پر ز چوبه چلیپاییسواد زلف تو و سر جاودانه تستکه جلوه می کنداز هر سری به سودائیچه طایریست دلم کاشیان نمی بنددمگر به نخله طوری و شاخ طوباییبه خاکپای تو ای سرو برکشیده منکه سر فرود نیاورده ام به دنیائیبه طره تو که طومار کارنامه منطراز سنجر و طغرل کنی به طغراییبه زیر سایه سروم به خاک بسپاریدکه سرسپارده بودم به سرو بالائیمرا به نقش و نگار سفینه حاجت نیستچه زیورست زیادی به روی زیباییصدای حافظ شیراز بشنوی که رسیدبه شهر شیفتگان شهریار شیدائی