شهریار

شهریار

غزل شمارهٔ ۱۴۷ - مزد شبانی

۱

خوشست پیری اگر مانده بود جان جوانی

ولی ز بخت بد از من نه جسم ماند و نه جانی

۲

چو من به کنج ریاضت خزیده را چه تفاوت

کزان کرانه بهاری گذشت یا که خزانی

۳

وداع یار بیاد آر و اشک حسرت عاشق

چو میرسی به لب چشمه ای و آب روانی

۴

دهان غنچه مگر بازگو کند به اشارت

حکایت دل تنگی به چون تو تنگ دهانی

۵

جهانیان به جهان می‌دهند صحبت جانان

منم که صحبت جانان نمی‌دهم به جهانی

۶

به صحت و به امان زنده اند مردم دنیا

منم که زنده ام اما نه صحتی نه امانی

۷

به رمز و راز دهان تو پی نمی‌برم اما

به هر حدیث تو پی می‌برم به راز نهانی

۸

شعیب جلوه سینا جهیز دختر خود کرد

خدا چه اجرت و مزدی که می دهد به شبانی

۹

در آستان تو کآنجا نیاز در نگشوده‌ست

همه به پشت درند و گدای آبی و نانی

۱۰

زبان به شکر همین یک زبان گشودمی ای دوست

اگر به هر سرِ موی من از تو بود زبانی

۱۱

چه دلبخواه به غیر از تو باشد از توندانم

که آنچه فوق دل و دلبخواه ماست تو آنی

۱۲

به غفلت از تو چه عمری تباه کرده‌ام اکنون

امان نمی‌دهم از بیم غفلت تو به آنی

۱۳

نه مستحق مکافات مومنیم و نه کافر

تجارتی نه به امّید سود و بیم زیانی

۱۴

تو شهریار نبودی حریف عهد امانت

ولی به مغز سبک می کشی چه بار گرانی

تصاویر و صوت

نوح منوری :
پری ساتکنی عندلیب :

نظرات

user_image
سعید
۱۳۹۳/۱۱/۲۰ - ۰۲:۴۹:۰۵
این شعر 14 بیت داره.عجیبه که در سایت وزین گنجور ناقص درج شده. مسئولین عزیز و فرهیخته سایت لطفا اصلاح بفرمایند:شهریار خوشست پیری اگر مانده بود جان جوانیولی ز بخت بد از من نه جسم ماند و نه جانیچو من به کنج ریاضت خزیده را چه تفاوتکزان کرانه بهاری گذشت یا که خزانیوداع یار به یاد آر و اشک حسرت عاشقچو می‌رسی به لب چشمه‌ئی و آب روانیدهان غنچه مگر بازگو کند به اشارتحکایت دل‌تنگی به چون تو تنگ دهانیجهانیان به جهان می‌دهند صحبت جانانمنم که صحبت جانان نمی‌دهم به جهانیبه صحت و به امان زنده‌اند مردم دنیامنم که زنده‌ام اما نه صحتی نه امانیبه رمز و راز دهان تو پی نمی‌برم امابه هر حدیث تو پی می‌برم به راز نهانیشعیب جلوة سینا جهیز دختر خود کردخدا چه اجرت و مزدی که می‌دهد به شبانیدر آستان تو کانجا نیاز در نگشایدهمه به پشت درند و گدای آبی و نانیزبانبه شکر همین یک زبان گشودمی ای دوستاگر به هر سر موی من از تو بود زبانیچه دلبخواه بغیر از تو باشد از تو ندانمکه آنچه فوق دل و دلبخواه ماست تو آنیبه غفلت از تو چه عمری تباه کرده‌ام، اکنونامان نمی‌دهم از بیم غفلت تو به آنینه مستحق مکافات موًمنیم و نه کافرتجارتی نه به امید سود و بیم زیانیتو « شهریار» نبودی حریف عهد امانتولی به مغز سبک می‌بری چه بار گرانی