
شهریار
غزل شمارهٔ ۲۱ - یکشب با قمر
از کوری چشم فلک امشب قمر اینجاست
آری قمر امشب به خدا تا سحر اینجاست
آهسته به گوش فلک از بنده بگوئید
چشمت ندود این همه یک شب قمر اینجاست
آری قمر آن قمری خوشخوان طبیعت
آن نغمهسرا بلبل باغ هنر اینجاست
شمعی که به سویش من جانسوخته از شوق
پروانهصفت باز کنم بال و پر اینجاست
تنها نه من از شوق سر از پا نشناسم
یک دسته چو من عاشق بی پا و سر اینجاست
هر ناله که داری بکن ای عاشق شیدا
جائی که کند ناله عاشق اثر اینجاست
مهمان عزیزی که پی دیدن رویش
همسایه همه سرکشد از بام و در اینجاست
ساز خوش و آواز خوش و باده دلکش
اِی بیخبر آخر چه نشستی خبر اینجاست
آسایش امروزه شده دردسر اما
امشب دگر آسایش بیدردسر اینجاست
ای عاشق روی قمر ای ایرج ناکام
برخیز که باز آن بت بیدادگر اینجاست
آن زلف که چون هاله به رخسار قمر بود
بازآمده چون فتنه دور قمر اینجاست
ای کاش سحر ناید و خورشید نزاید
کامشب قمر این جا قمر این جا قمر اینجاست
نظرات
محسن
امید.ت
رضا.ب
فرزانه
رسول حسینی
علی احمدی
royasayeh
رسول حسینی
M.R.A
M.R.A
M.R.A
سعید
محمد امین
شیرازی
قباد
ادب دوست
صدرا عباسی
محمد امین
۷
محمد
یه بنده خدا
محسن بهدادنیا
تنها
احسان
شمس (ساقی)
امیر جوکار
مهدی