
شهریار
غزل شمارهٔ ۸۰ - بخت خفته و دولت بیدار
۱
ماهم آمد به در خانه و در خانه نبودم
خانه گوئی به سرم ریخت چو این قصه شنودم
۲
آن که می خواست برویم در دولت بگشاید
با که گویم که در خانه به رویش نگشودم
۳
آمد آن دولت بیدار و مرا بخت فروخفت
من که یک عمر شب از دست خیالش نغنودم
۴
آنکه می خواست غبار غمم از دل بزداید
آوخ آوخ که غبار رهش از پا نزدودم
۵
یار سود از شرفم سر به ثریا و دریغا
که به پایش سر تعظیم به شکرانه نسودم
۶
ای نسیم سحر آن شمع شبستان طرب را
گو به سر میرود از آتش هجران تو دودم
۷
جان فروشی مرا بین که به هیچش نخرد کس
این شد ای مایه امید ز سودای تو سودم
۸
به غزل رام توان کرد غزالان رمیده
شهریارا غزلی هم به سزایش نسرودم
نظرات
امید.ت
سجاد
آلاء
تالشی
امید ت
امید ت
امیر
ساجده
ساجده
عبدالمهدی
پالیز