
وفایی شوشتری
شمارهٔ ۲۳
۱
سینه دریای من و لشگر غم امواجم
تیرباران بلا را هدف و آماجم
۲
به سر زلف تو سوگند که فرقی نکند
تیغ بر فرق زنی یا بفرستی تاجم
۳
آن چنان عشق تو دارد، به رگ جان پیوند
که زدل می نرود، گر ببرند اوداجم
۴
ای که در کشور دلها سر تاراج تراست
به نگاهی دل و جان یکسره کن تاراجم
۵
به سر کوی تو گشتم ز وفا خاک نشین
بود این خاک نشینی به درت معراجم
۶
شاد و خرّم نه چنانم به گدایی درت
که شوم شاد دهند ار همه شاهان باجم
۷
به تو محتاج چنانم که اگر تا به ابد
رفع حاجت بکنی باز همان محتاجم
۸
دوش در میکدهی عشق «وفایی» میگفت
دارم امّید کز این در نکنند اخراجم
نظرات