
وفایی شوشتری
شمارهٔ ۲۴
۱
ما در این شهر گداییم و گدای خودتیم
به تو وارد شده نازل به فنای خودتیم
۲
ما که وارد، به تو هستیم چه اینجا چه به حشر
هرکجا پای حساب است به پای خودتیم
۳
عجب است از کرمت گر ندهی ما را جای
زانکه مهمان رسیده به سرای خودتیم
۴
بگسستیم دل از سلسله ی زلف بتان
تا که در سلسله ی مهر و وفای خودتیم
۵
هشت سال است که در کوی تو هستیم مقیم
خود تو دانی که به امّید عطای خودتیم
۶
ماسگ کوی تو هستیم همین ما را بس
که سگ قنبر و بر درب سرای خودتیم
۷
بر سگان فخر کند گر سگ اصحاب رقیم
ما بر او فخر که در کهف ولای خودتیم
۸
آن چنان پُر، ز وجودت شده اجزای وجود
که به هر عضو چو، نی پر ز صدای خودتیم
۹
جز هوای تو هوایی نبود در سر ما
به سرت گر برود سر، به هوای خودتیم
۱۰
به «وفایی» غم بی برگ و نوایی مپسند
که ستایشگر پر شور و نوای خودتیم
نظرات